عسلعسل، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

کودک من

دخترم،نفسای مامان و بابا..

حموم کردنه عسل مامان

سلام دختره نازم..امروز با مادرجون بردیمت حموم..ولی چونکه من میترسیدم ک یه وقت خفه بشی من نیومدم و از دور تماشاتون میکردم..بااینکه کوچولو هستی ولی ماشالله خیلی میفهمی...ماشالله.. خداروشکر از اب خوشت میاد و گریه اصلا نمیکنی وقتی حمومت میکنیم..بلکه میخندی. و همش دنباله این هستی ک شیر بخوری. شکموی مامانی دیگه ..بعد پادر جون گذاشتت توی اب من ترسیدم ک خفه بشی و گفتم الان گریه میکنه دیدم نه خیلی هم خوشت اومده و داری بازی میکنی..بعدم ک خندیدی.. ...
13 دی 1397

اولین یلدا با دختره نازمون

سلام.. امسال اولین یلدایی بود ک با دختره نازم داشتیم در کناره مادره مهربانم.. تمام وسایل رو چیدیم.. و لباس هندوانه ای قرمزتو تنت کردیم.. و باهات عکس گرفتیم.. عمر و  روز های ادم خیلی زود میگذره.. همین پارسال بود ک من پدرت یلدامون تنهابودیم.. و اصلا ب فکره بچه هم نبودیم. اینم دخترم..شب یلدات مبارک عسلم ...
12 دی 1397

روز موعود عسل مامان

روزه ۱۸ آذر ساعت ۳ نیم  صبح از بابات خداحافظی کردم و اون رفت سره کار.. اون روز تازه شده بود ۴۰ هفته ی بارداری ام زیاد تکون نمیخوردی،من خودمم نگرانت شده بودم...خلاصه ظهر شد،دردای من شروع شدن خیلی زیاد بودن و تحملشون سخت بود واسم زنگ زدم به دوستم و مادرجون ازشون پرسیدم ک بنظرتون برم بیمارستان یا نه همه گفتن اره زود باش برو و دلگرمی میدادن بهم ک نترسی و استرس نداشته باشی..منم میگفتم نه بابا اخه استرس کجا بود...بلاخره با مامانه پدرت قرار گذاشتم دره بیمارستان ک اونم بیاد اونجا.. رفتم و سونگرافی و...،گفتن بچه ضربان قلبش افت کرده،خیلی ترسیدم ک ازدستت بدم خدایی نکرده،خلاصه بخش زنان و زایمان منو خواستن و گفتن باید تحت نظر باشه و بستری بشه.....
11 دی 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودک من می باشد