روز موعود عسل مامان
روزه ۱۸ آذر ساعت ۳ نیم صبح از بابات خداحافظی کردم و اون رفت سره کار.. اون روز تازه شده بود ۴۰ هفته ی بارداری ام زیاد تکون نمیخوردی،من خودمم نگرانت شده بودم...خلاصه ظهر شد،دردای من شروع شدن خیلی زیاد بودن و تحملشون سخت بود واسم زنگ زدم به دوستم و مادرجون ازشون پرسیدم ک بنظرتون برم بیمارستان یا نه همه گفتن اره زود باش برو و دلگرمی میدادن بهم ک نترسی و استرس نداشته باشی..منم میگفتم نه بابا اخه استرس کجا بود...بلاخره با مامانه پدرت قرار گذاشتم دره بیمارستان ک اونم بیاد اونجا.. رفتم و سونگرافی و...،گفتن بچه ضربان قلبش افت کرده،خیلی ترسیدم ک ازدستت بدم خدایی نکرده،خلاصه بخش زنان و زایمان منو خواستن و گفتن باید تحت نظر باشه و بستری بشه.....
نویسنده :
مامان عسل
15:11